فکر میکنم از سالی که تنها سه روزش باقی مانده، چه خوبی و بدی هایی نصیب من شده؟
سالی که بهارش با اضطراب و عذاب شروع شد و بعد به یاس و ناامیدی ختم شد. تابستان را به بازسازی مخروبه روحیاتم سر کردم و برای گریز از حال و هوای خرابم تابستان را سر کردم اما همین که پاییز رسید به یاد روزهای عذاب آور پاییز سال قبل همه چیز برایم زنده شد اما باید در نطفه این حال خراب را خفه می کردم.
ولی اگر بخواهم از خوبی امسال بگویم، زمستان با تمام گرفتگی و سردی اش بهترین فصل سال برایم بود.
راهی را آغاز کردم که روحم را آزاد و رها و سبک تر از قبل کرده بود. آرامش سالیان گذشته را برای مدتی به من برگرداند و با کسی آشنا شدم که حال خوب بیشتر روزهای این فصل را مدیون او هستم.
شروع سال جدید را با چاشنی های ترکیبی زیادی آغاز میکنم. برای مزه دار کردن امسال، کمی اضطراب و ترس، که باید آن را با ریسکی آینده ساز و یا شاید مخرب مخلوط کنم. برای دوری از این چاشنی می توانم کمی کتاب را در ساعت های روز بگنجانم.
اما با هیچ چاشنی فکر نمی کنم بتوانم ناامیدی را از مزه امسال هم دور کنم، مگر ریسکی که در پیش دارم آینده ساز باشد.