هیچ و دیگر هیچ

هیچ اگر سایه پذیرد،منم آن سایه هیچ

هیچ و دیگر هیچ

هیچ اگر سایه پذیرد،منم آن سایه هیچ

هیچ و دیگر هیچ

می نویسم....
گاهی،تنها راه رسیدن به آرامش درونی من است

گاهی،آزارم میدهد.

برایم هم رنج است و هم لذت...

نه می شود رهایش کنم نه نمیخواهم که رهایش کنم.

خوش خوشان

خیلی وقت بود که در شرایط خاص بسراغ حافظ نرفتم.
گاهی جدا دلم برای کلامش تنگ میشود و آرامشی که اشعارش به من هدیه میدهند.

ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺏ ﻭ ﭘﺎﯼ ﺑﯿﺪ ﻭ ﻃﺒﻊ ﺷﻌﺮ ﻭ ﯾﺎﺭﯼ ﺧﻮﺵ
ﻣﻌﺎﺷﺮ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻭ ﺳﺎﻗﯽ ﮔﻠﻌﺬﺍﺭﯼ ﺧﻮﺵ
ﺍﻻ‌ ﺍﯼ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﻃﺎﻟﻊ ﮐﻪ ﻗﺪﺭ ﻭﻗﺖﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﯽ
ﮔﻮﺍﺭﺍ ﺑﺎﺩﺕ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﺮﺕ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺧﻮﺵ
ﻫﺮ ﺁﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮ ﺯ ﻋﺸﻖ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺑﺎﺭﯾﺴﺖ
ﺳﭙﻨﺪﯼ ﮔﻮ ﺑﺮ ﺁﺗﺶ ﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﺭﯼ ﺧﻮﺵ
ﻋﺮﻭﺱ ﻃﺒﻊ ﺭﺍ ﺯﯾﻮﺭ ﺯ ﻓﮑﺮ ﺑﮑﺮ ﻣﯽ‌ﺑﻨﺪﻡ
ﺑﻮﺩ ﮐﺰ ﺩﺳﺖ ﺍﯾﺎﻣﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﻓﺘﺪ ﻧﮕﺎﺭﯼ ﺧﻮﺵ
ﺷﺐ ﺻﺤﺒﺖ ﻏﻨﯿﻤﺖ ﺩﺍﻥ ﻭ ﺩﺍﺩ ﺧﻮﺷﺪﻟﯽ ﺑﺴﺘﺎﻥ
ﮐﻪ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﺩﻝ ﺍﻓﺮﻭﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻃﺮﻑ ﻻ‌ﻟﻪ ﺯﺍﺭﯼ ﺧﻮﺵ
ﻣﯿﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﺳﻪ ﭼﺸﻢ ﺍﺳﺖ ﺳﺎﻗﯽ ﺭﺍ ﺑﻨﺎﻣﯿﺰﺩ
ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻣﯽ‌ﺑﺨﺸﺪ ﺧﻤﺎﺭﯼ ﺧﻮﺵ
ﺑﻪ ﻏﻔﻠﺖ ﻋﻤﺮ ﺷﺪ ﺣﺎﻓﻆ ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ
ﮐﻪ ﺷﻨﮕﻮﻻ‌ﻥ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﺷﺖ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﻧﺪ ﮐﺎﺭﯼ ﺧﻮﺵ
  • ۹۶/۰۲/۰۲
  • پری الزمان مهرزاد