هیچ و دیگر هیچ

هیچ اگر سایه پذیرد،منم آن سایه هیچ

هیچ و دیگر هیچ

هیچ اگر سایه پذیرد،منم آن سایه هیچ

هیچ و دیگر هیچ

می نویسم....
گاهی،تنها راه رسیدن به آرامش درونی من است

گاهی،آزارم میدهد.

برایم هم رنج است و هم لذت...

نه می شود رهایش کنم نه نمیخواهم که رهایش کنم.

اشک مهتاب


این آهنگ استاد شجریان را به شدت دوست میدارم (گرچه این دوست داشتن را برای همه آهنگ های استاد شجریان میگم)


ولی جدا دلنشینه.خواهر کوچیکم وقتی نوزاد بود اینو براش بجای لالایی میگذاشتم...هنوزم گاهی اوقات براش میزارم :)))






*ﺍﺷﮏ ﻣﻬﺘﺎﺏ *
از آلبوم *خزان *

ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺩﺭﯾﺎ ﮐﻦ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ
ﻫﻤﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺎ ﮐﻦ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ
ﺩﻟﻢ ﺩﺭﯾﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺖ
ﻣﮑﺶ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﭘﺮﻭﺍ ﮐﻦ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ
ﻣﮑﺶ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﭘﺮﻭﺍ ﮐﻦ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ

ﮐﻨﺎﺭ ﭼﺸﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ 
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺟﺎﻣﯽ ﺭﺑﻮﺩﯼ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﺁﺏ 
ﭼﻮ ﻧﻮﺷﯿﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﮔﻮﺍﺭﺍ
ﺗﻮ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ﺷﺪﯼ ﻣﻦ ﺍﺷﮏ ﻣﻬﺘﺎﺏ
ﺗﻮ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ﺷﺪﯼ ﻣﻦ ﺍﺷﮏ ﻣﻬﺘﺎﺏ

ﺗﻦ ﺑﯿﺸﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺍﻣﺸﺐ
ﭘﻠﻨﮓ ﮐﻮﻩ ﻫﺎ ﺩﺭﺧﻮﺍﺏ ﺍﻣﺸﺐ
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺷﺎﺧﯽ ﺩﻟﯽ ﺳﺎﻣﻮﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ 
ﺩﻝ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻨﻢ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﻪ ﺍﻣﺸﺐ
ﺩﻝ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻨﻢ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﻪ ﺍﻣﺸﺐ

شرح حال

حال و روز امروزم....

در ﺍﻳﻦ ﺳﺮﺍﻱ ﺑﻲ ﻛﺴﻲ ﻛﺴﻲ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻧﻤﻲ ﺯﻧﺪ
ﺑﻪ ﺩﺷﺖ ﭘﺮ ﻣﻼ‌ﻝ ﻣﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﭘﺮ ﻧﻤﻲ ﺯﻧﺪ 

ﻳﻜﻲ ﺯﺷﺐ ﮔﺮﻓﺘﮕﺎﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﺑﺮ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﺪ
ﻛﺴﻲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﺳﺎﺭ ﺷﺐ ﺩﺭ ﺳﺤﺮ ﻧﻤﻲ ﺯﻧﺪ

ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﻏﺒﺎﺭ ﺑﻲ ﺳﻮﺍﺭ 
ﺩﺭﻳﻎ ﻛﺰ ﺷﺒﻲ ﭼﻨﻴﻦ ﺳﭙﻴﺪﻩ ﺳﺮ ﻧﻤﻲ ﺯﻧﺪ

ﺩﻝ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﻦ ﺩﮔﺮ ﺧﺮﺍﺏ ﺗﺮ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﺩ
ﻛﻪ ﺧﻨﺠﺮ ﻏﻤﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺧﺮﺍﺏ ﺗﺮ ﻧﻤﻲ ﺯﻧﺪ 

ﮔﺬﺭ ﮔﻬﻲ ﺍﺳﺖ ﭘﺮ ﺳﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﻧﺪﺭﻭ ﺑﻪ ﻏﻴﺮ ﻏﻢ 
ﻳﻜﻲ ﺻﻼ‌ﻱ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﻪ ﺭﻫﮕﺬﺭ ﻧﻤﻲ ﺯﻧﺪ

ﭼﻪ ﭼﺸﻢ ﭘﺎﺳﺦ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﻳﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺕ 
ﺑﺮﻭ ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻧﺪﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﮐﺮ ﻧﻤﻲ ﺯﻧﺪ 

ﻧﻪ ﺳﺎﻳﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺮ ﺑﻴﻔﮑﻨﻨﺪﻡ ﻭ ﺳﺰﺍﺳﺖ 
ﺍﮔﺮ ﻧﻪ ﺑﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺗﺮ ﮐﺴﻲ ﺗﺒﺮ ﻧﻤﻲ زند ""هوشنگ ابتهاج ""

از فکر تا عمل

از فکر تا عمل گرچه راه طولانی نیست و میشه خیلی راحت پا در این وادی نهاد اما اولین حرکت نیاز به یک اراده قوی داره،نیاز به انگیزه که ما رو از سر جامون بلند کنه و تکونی به خودمون بدیم .

من از اون دسته آدمام که تا دلتون بخواد فکر و خیال میکنم اما حرکت و جنبش .....لا.....ابدااا ...فقط فکر و خیال ...

به عنوان مثال ریا نشه چندین سال پیش وقتی سیستم عامل هایی مثل xp اوج بودن ..پیش خودم فکر کردم که چقدر خوب میشد اگه سیستم عامل کارهای مارو پیش بینی کنه،یعنی بدونه ما میخوایم چیکارکنیم و به چه چیزهایی علاقه داریم....


نگو دارن روی این موضوع کار میکنن و ما بی خبریم....حالادیگه تقریبا دارن سعی میکنن از این حالت پیشگو استفاده کنن..


..:::میگن وقتی به ایده ای فکر میکنی همزمان چندین نفر(که نمیدونم دقیقا گفتن چند نفر)به همون ضوع فکر میکنن ...:::... فکر و خیال خوبه...ایده پردازی هم خوبه .ولی میدون دادن و عملی کردن اونا خیلی مهم تره .

امیلی دیکنسون۱

ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻔﺮﺕ ﻧﺒﻮﺩ
ﭼﺮﺍﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻓﺮﺍﺥ ﻧﺒﻮﺩ
ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﻫﻢ ﺑﻪ ﻧﻔﺮﺕ ﺧﻮﯾﺶ
ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯾﺪﻥ ﻧﯿﺰ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﻧﺒﻮﺩ
ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﮐﻮﺷﺸﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ
ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻢ ،ﺍﻧﺪﮎ ﺭﻧﺠﯽ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ
ﻣﺮﺍ ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ .

امیلی دیکنسون

یک شعر خوب از سعدی

این شعر چقدر زیباست و چقدر زیباتر میشه باصدای دلنشین استاد شجریان(در البوم فریاد)

ﻫﺮ ﮐﻪ ﺳﻮﺩﺍﯼ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﺩ ﭼﻪ ﻏﻢ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺟﻬﺎﻧﺶ
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻭ ﺑﯿﻢ ﺍﺯ ﺩﮔﺮﺍﻧﺶ
ﺁﻥ ﭘﯽ ﻣﻬﺮ ﺗﻮ ﮔﯿﺮﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﭘﯽ ﺧﻮﯾﺸﺶ
ﻭﺍﻥ ﺳﺮ ﻭﺻﻞ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻏﻢ ﺟﺎﻧﺶ
ﻫﺮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺗﺤﻤﻞ ﻧﮑﻨﺪ ﯾﺎﺭ ﻣﮕﻮﯾﺶ
ﻭﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺸﻖ ﻣﻼ‌ﻣﺖ ﻧﮑﺸﺪ ﻣﺮﺩ ﻣﺨﻮﺍﻧﺶ
ﭼﻮﻥ ﺩﻝ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺭﺷﺪ ﻣﺜﻞ ﮐﺮﻩ ﺗﻮﺳﻦ
ﻧﺘﻮﺍﻥ ﺏﺍﺯﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺮ ﻋﻨﺎﻧﺶ
ﺑﻪ ﺟﻔﺎﯾﯽ ﻭ ﻗﻔﺎﯾﯽ ﻧﺮﻭﺩ ﻋﺎﺷﻖ ﺻﺎﺩﻕ
ﻣﮋﻩ ﺑﺮ ﻫﻢ ﻧﺰﻧﺪ ﮔﺮ ﺑﺰﻧﯽ ﺗﯿﺮ ﻭ ﺳﻨﺎﻧﺶ
ﺧﻔﺘﻪ ﺧﺎﮎ ﻟﺤﺪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻧﺎﮔﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﯾﯽ
ﻋﺠﺐ ﺍﺭ ﺏﺍﺯﻧﯿﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺗﻦ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭﺍﻧﺶ
ﺷﺮﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﭼﻤﻦ ﺍﺯ ﻗﺎﻣﺖ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪﺕ
ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﻧﺒﻮﺩﺳﺖ ﭼﻨﯿﻦ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﺍﻧﺶ
ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﻭﺭﻃﻪ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﻪ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﺩﺭﺁﯾﻢ
ﺏﺍﺯ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﻢ ﻭ ﺩﺭﯾﺎ ﻧﻪ ﭘﺪﯾﺪﺳﺖ ﮐﺮﺍﻧﺶ
ﻋﻬﺪ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﻪ ﻋﻬﺪﯼ ﮐﻪ ﺗﻐﯿﺮ ﺑﭙﺬﯾﺮﺩ
ﺑﻮﺳﺘﺎﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺰﻧﺪ ﺑﺎﺩ ﺧﺰﺍﻧﺶ
ﭼﻪ ﮔﻨﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺗﻌﻠﻖ ﺑﺒﺮﯾﺪﯼ
ﺑﻨﺪﻩ ﺑﯽ ﺟﺮﻡ ﻭ ﺧﻄﺎﯾﯽ ﻧﻪ ﺻﻮﺍﺑﺴﺖ ﻣﺮﺍﻧﺶ
ﻧﺮﺳﺪ ﻧﺎﻟﻪ ﺳﻌﺪﯼ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ
ﮐﻪ ﻧﻪ ﺗﺼﺪﯾﻖ ﮐﻨﺪ ﮐﺰ ﺳﺮ ﺩﺭﺩﯾﺴﺖ ﻓﻐﺎﻧﺶ
ﮔﺮ ﻓﻼ‌ﻃﻮﻥ ﺑﻪ ﺣﮑﯿﻤﯽ ﻣﺮﺽ ﻋﺸﻖ ﺑﭙﻮﺷﺪ
ﻋﺎﻗﺒﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﺍﻓﺘﺪ ﺯ ﺳﺮ ﺭﺍﺯ ﻧﻬﺎﻧﺶ

مترلینگ میگه

مترلینگ میگه
خدای هرکس به ایده اخلاقی و بینش فلسفی او بستگی دارد.




تنی سون شاعر انگلیسی میگه...
That God who always lives and loves.
One God,one law,one element,
And one far-off divine event
To which the whole creation moves.


خداوندی که جادوانه زنده است و مهر میورزد
یک خدا و یک قانون و یک عنصر
آنکه انتهای یک مقصد روانی است
و آنکه جنبش سراسر جهان آفرینش از اوست

روح مان

همه ما غذا می خوریم،باید بخوریم چون لازمه زنده ماندن است.غذا می خوریم تا انرژی لازم برای روزهای دیگرحیات مان به دست بیاوریم،شبیه این است که شارژ مجدد شویم....مثل شارژ موبایل مان که با سیم به جریان برق وصل می شود ما هم با قاشق و بشقاب غذا اتصال پیدا می کنیم.


اما....روح ما چطور؟روح انسان ها هم تغذیه می شود؟!به روح مان که نمی توانیم غذا بدهیم!!می شود؟!      ولی باید شارژش کنیم دیگر....

روح تان را چگونه شارژ می کنید؟؟....اصلا روح همه ما یکجور شارژ می شود؟

چه کاری می کنید که بعدش یک نفس عمیق می کشید و می گویید:آخیش...

یا نه،فقط یک نفس عمیق و بعدش یک تبسم ریز و دلنشین،انگار که لبخند روحتان است نه جسم تان.ها؟؟


روح تان چگونه سرحال می شود؟تفریح؟کتاب؟موزیک؟فیلم؟رقص؟مهمانی؟خرید؟تنهایی...؟!


روحتان را فراموش نکنید..... :)

روحتان به سلامت باد

تویی که همزاد منی....بابک صحرایی


بابک صحرایی


زادهٔ ۱۵ فروردین ۱۳۵۸ در تهران، ترانه‌سرا، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و مهندس کامپیوتر ایرانی است. او هم اکنون سردبیری ماهنامه هفت نگاه را بر عهده دارد.او مؤسس کارگاه ترانه است.که به آموزش ترانه به جوانان می‌پردازد.او از جمله ترانه سرایانیست که ترانه سرایی پاپ امروز ایران با آنها شناخته می‌شود.تاکنون بیش از ۵۰۰ ترانه از وی اجرا شده است.

حصیلاتش را در رشته مهندسی کامپیوتر _ نرم‌افزار ادامه داد و در سال ۱۳۸۳ از دانشگاه آزاد زنجان فارغ‌التحصیل شد. از سال ۱۳۸۰ با همکاری با بابک بیات به عنوان ترانه‌سرا مشغول به فعالیت شد و در طی این سالها یکی از بهترین ترانه سراهای ایرانی بوده‌است.



این ترانه هم که خیلی دوستش دارم را آقای مانی رهنما خوندن....



تویی که همزاد منی،به من بگو خونه کجاست

مرز میون من و تو،کجای این پنجره هاست

به من بگو خونه کجاست،توو این شبای توو به توو

ریشه ی دلتنگی ما،تووی کدوم خاکه بگو

کنار تو دریایی ام،که از شب و طوفان رهاست

هرجا من و تو با همیم،گستره ی خونه ماست

دور من و عطر خودت،حصاری از رویا بچین

خونه همینه نقطه ای ،فراتر از خاک و زمین

آغوش امن تو هنوز،شبیه سرزمینمه

دنیا همینجاست که تویی،اگرچه دور و مبهمه

با من از آینده بگو،کنار مرز انتظار

توو این حریم خونگی،سر روی شونه ها بذار

کنار تو دریایی ام،که ازشب و طوفان رهاست

هرجا من و تو با همیم ،گستره ی خونه ی ماست

جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را...مولانا


جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را
از زعفران روی من رو می‌بگردانی چرا


یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن
یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا


این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم
بی شمع روی تو نتان دیدن مر این دو راه را


هر گه بگردانی تو رو آبی ندارد هیچ جو
کی ذره‌ها پیدا شود بی‌شعشعه شمس الضحی


بی باده تو کی فتد در مغز نغزان مستی یی
بی عصمت تو کی رود شیطان بلا حول و لا


نی قرص سازد قرصی یی مطبوخ هم مطبوخیی
تا درنیندازی کفی ز اهلیله خود در دوا


امرت نغرد کی رود خورشید در برج اسد
بی تو کجا جنبد رگی در دست و پای پارسا


در مرگ هشیاری نهی در خواب بیداری نهی
در سنگ سقایی نهی در برق میرنده وفا


سیل سیاه شب برد هر جا که عقلست و خرد
زان سیلشان کی واخرد جز مشتری هل اتی


ای جان جان جزو و کل وی حله بخش باغ و گل
وی کوفته هر سو دهل کای جان حیران الصلا


هر کس فریباند مرا تا عشر بستاند مرا
آن کم دهد فهم بیا گوید که پیش من بیا


زان سو که فهمت می‌رسد باید که فهم آن سو رود
آن کت دهد طال بقا او را سزد طال بقا


هم او که دلتنگت کند سرسبز و گلرنگت کند
هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا


هم ری و بی و نون را کردست مقرون با الف
در باد دم اندر دهن تا خوش بگویی ربنا


لبیک لبیک ای کرم سودای تست اندر سرم
ز آب تو چرخی می‌زنم مانند چرخ آسیا


هرگز نداند آسیا مقصود گردش‌های خود
کاستون قوت ماست او یا کسب و کار نانبا


آبیش گردان می‌کند او نیز چرخی می‌زند
حق آب را بسته کند او هم نمی‌جنبد ز جا


خامش که این گفتار ما می‌پرد از اسرار ما
تا گوید او که گفت او هرگز بننماید قفا


 

هیچ

چقدر سخت می شود فهمید...
چقدر سخت می شود آدم ها را،دنیا را،....
چقدر سخت می شود همه چیز را فهمید و چقدر سخت تر فهمیده می شویم.
نه....
کسی ما را نمی فهمد.همه فکر می کنند که یکدیگر را می فهمند اما فقط آنچه را در ذهن شان عبور میکند و در تمام طول سالهای عمرشان یاد گرفته اند کنار هم می گذارند و دست آخر اگر بگویی:
-"می فهمی چی میگم؟"
می گوید:
-"آره،می فهمم."
در واقع تنها فکر می کند که می فهمد ولی در حقیقت شاید هیچ،شاید کمی بیشتر از هیچ بفهمد.
نه من تو را می فهمم و نه تو مرا می فهمی...
تو آنچه خود می خواهی می فهمی از من و من نیز به همین منوال...
ما از  اطرافمان،از آدمهای اطرافمان و خودمان تنها چیزهایی را می بینیم که می خواهیم ببینیم و آنجه را که دوست داریم ببینیم....
من هیچم برای تو
تو هیچی برای من
ما هیچ هستیم برای هم