هیچ و دیگر هیچ

هیچ اگر سایه پذیرد،منم آن سایه هیچ

هیچ و دیگر هیچ

هیچ اگر سایه پذیرد،منم آن سایه هیچ

هیچ و دیگر هیچ

می نویسم....
گاهی،تنها راه رسیدن به آرامش درونی من است

گاهی،آزارم میدهد.

برایم هم رنج است و هم لذت...

نه می شود رهایش کنم نه نمیخواهم که رهایش کنم.

درد بی دردی

یک شب آتش در نیستانی فتاد

سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد


شعله تا سرگرم کار خویش شد

هر نیی شمع مزار خویش شد


نی به آتش گفت: کین آشوب چیست؟

مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟


گفت: آتش بی سبب نفروختم

دعوی بی معنیت را سوختم


زانکه می گفتی نیم با صد نمود

همچنان در بند خود بودی که بود


با چنین دعوی چرا ای کم عیار

برگ خود می ساختی هر نو بهار


مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی دردی علاجش آتش است



مجذوب تبریزی (مجذوب علی شاه)

  • ۹۶/۰۱/۲۹
  • پری الزمان مهرزاد