هیچ و دیگر هیچ

هیچ اگر سایه پذیرد،منم آن سایه هیچ

هیچ و دیگر هیچ

هیچ اگر سایه پذیرد،منم آن سایه هیچ

هیچ و دیگر هیچ

می نویسم....
گاهی،تنها راه رسیدن به آرامش درونی من است

گاهی،آزارم میدهد.

برایم هم رنج است و هم لذت...

نه می شود رهایش کنم نه نمیخواهم که رهایش کنم.

هیچ

چقدر سخت می شود فهمید...
چقدر سخت می شود آدم ها را،دنیا را،....
چقدر سخت می شود همه چیز را فهمید و چقدر سخت تر فهمیده می شویم.
نه....
کسی ما را نمی فهمد.همه فکر می کنند که یکدیگر را می فهمند اما فقط آنچه را در ذهن شان عبور میکند و در تمام طول سالهای عمرشان یاد گرفته اند کنار هم می گذارند و دست آخر اگر بگویی:
-"می فهمی چی میگم؟"
می گوید:
-"آره،می فهمم."
در واقع تنها فکر می کند که می فهمد ولی در حقیقت شاید هیچ،شاید کمی بیشتر از هیچ بفهمد.
نه من تو را می فهمم و نه تو مرا می فهمی...
تو آنچه خود می خواهی می فهمی از من و من نیز به همین منوال...
ما از  اطرافمان،از آدمهای اطرافمان و خودمان تنها چیزهایی را می بینیم که می خواهیم ببینیم و آنجه را که دوست داریم ببینیم....
من هیچم برای تو
تو هیچی برای من
ما هیچ هستیم برای هم